اگه آدم مسئولیتپذیری نسبت به خانوادهت باشی و تصمیم بگیری برای خودت به عنوان یک خانوم نقشهای اجتماعی تعریف کنی، ممکنه دچار اضطراب بشی که من میتونم تمام این مسئولیتها رو به خوبی در کنار هم مدیریت کنم؟
وقتی زندگی نی که نقشهای اجتماعی مهمی داشتند رو نگاه میکنی، میبینی طبیعی هست که یک جاهایی نتونی همه چیز رو خوب جلو ببری، اما خب گاهی اون فعالیتهای اجتماعی هم بینشی بهت میده که از جنبههای دیگهای میتونی زندگی خانوادگیت رو بهتر مدیریت کنی.
خوندن دربارۀ زندگی آدمهایی مثل خانوم مرضیه حدیدچی بهت افق نگاهی میده که کمی آرومترت میکنه. کتاب «خاطرات مرضیه حدیدچی» از زندگی ایشون میگه.
اما شاید برای شما هم این سوال مطرح باشه که اصلا چی شد اشتغال ن در جامعه مدرن و شهری به یک مسئله تبدیل شد؟ من وقتی کتاب «جای خالی سلوچ» محمود دولتآبادی رو خوندم این سوال برام شکل گرفت. داستان زنی روستایی که همسرش ناگهان خانواده رو ترک میکنه و او به تنهایی عهدهدار مسئولیتهای خانواده میشه.
کار کردنش در روستا چیز عجیب و غریبی نیست مثل کار کردن تمام ن روستایی دیگه در شهرهای مختلف در طول تاریخ. اما واقعا چه اتفاقی میفته که همین کار کردن زن در زندگی شهری به یک مسئله تبدیل میشه؟
شاید کتاب «ن و کیفیت زندگی شهری» از خانوم فریبا سیدان بتونه به این سوال کمک کنه.
کتابهای دیگهای هم در خصوص موقعیت اجتماعی و وضعیت اشتغال ن نوشته شده.
کتاب «هزاران خورشید تابان»ِ خالد حسینی که در خصوص تلاشهای یک زن برای رشد و تعالی دختران سرزمینش افغانستان هست، یکی از این کتابها ست.
یا کتاب «سووشون»ِ خانوم سیمین دانشور؛ قصه زری که برای حفظ آرمانهای خودش و شوهرش مبارزه میکنه. یک جایی از کتاب زریِ قصه برامون درد و دل میکنه که:
«کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟»
و خب شاید مِرگانِ «جای خالی سلوچ» میتوانست پاسخش دهد که: «روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده. تمام میشود. بهار میآید. هوا ملایم میشود. دست و دل مردم باز میشود. کار، دست میدهد. دستتنگی نمیماند. میرود.»
درباره این سایت